اشعار زری مینویی

ساخت وبلاگ
 توفان کم گو *سیاهی در سیاهی در سیاهیشده سهم سحر خشکیده-چاهیسحر جان ، غمگساران تو بسیاربگیرن داد تو خوا هی نخو ا هیببین چه گر م می خو نه شب دردچه پر تشو یشه چشم _ باد ولگردگل صد برگ، من ، یادت بمونهچه ها ، گفته گل سرخ با گل زردسپید _ مهربون دردت گریزوندل خاری که ، دورت کرده گریونیه وقت دیدی که گل کرده بهاریتو دستای کبود این زمستونهوای جنگل جانت مرا خوشصدای _ تار _ بارانت مرا خوشپی _ واژه دویدنها عبث بودسکوت _ سبز _ چشمانت مرا خوشسپیده ، در سپیده ، در سپیدهسیا هی ر نگ _ ر خسارش پریدهیقین در بد ر چشم تو روشنقرار _ بی قرا ر ی ها رسیدهپرستو ، در پرستو ، در پرستودلم رقصا ن _ بارا ن های _ خو شبوگل زردم ، همین بود و همینهتمام _ حرف آن توفان کم گوزری .مینویی.. اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 آتیش دریایی **گل بارون زده ی با غچه ی خورشیدپابپای نفس گیتار مهتابداره آواز می خونه ازتازه های سفر نوردختر تازه عروس دریا بانوتو تنور سینه ی جنگل مردادداره نون می پزه با عشق و علاقهواسه ی سفره ی انگورآتیش دریایی دلآخر تنهایی دلدر بزن که در زدن هاتتپش رهایی داتو که نیستی چشم آفتابو میبوسمبوی بو سه های مهتابو می بوسمبیا و ببین که دارم با چه شورینفس طاقت بی تابو میبوسمشعری که از سر شب خوابش می اومددست و رو شسته نشستهروبروی آینه ی بی خوابی منرقص واژه رو سر انگشت مدادممیگه حالا تو رسیدیبه دو کوچه مونده تا بی تابی منآتیش دریایی دلآخرتنهایی دلدر برن ، در بزن که در زدن هاتتپش رهایی دلزری مینویی . اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 شب و بوی خوش ِ چادر نمازتصدای ِ ساکت ِ راز و نیازتچه دلتنگم برای فهم ِ سبزِدلِ دریایی و عاشق نوازتزری مینویی. اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

دلا دیوانه تر دیوانگی کنهوای ِ زندگی را زندگی کناگر چه دین و ایمانت رهائی ستاز این آزاه تر آزادگی کنزری مینویی. اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 نیازی به رویای بزرگ و باشکوه نیستواقعیت ِرویای شکوهمند ِ مامن و تو و مائی ستکه بخواهد و بتواندتکه ای از زمین را سبزو پاره ای ار آسمان را آبی نگه داردچنین است که آدمیبزرگی ِ گامهای کوچک و مدامش رادر می یابدو باور میکند که جان جهان جان او استو جان او جا نِ جهان .زری مینویی اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

من یکی که از دست خودمپاک ذله شدم چندیبیچاره سایه امکه بی گلایه و بی منتبدوشم می کشد عمری ....زری مینویی . اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 برای دلی که دریای ِ مهربانی ست، برای دوست و خویشاونذم ماریا **تو در زمین هم پرنده ایدر معید و محرابت چرا بگردمنو در جای ،جای ِ جهان فرشته ایمن می روم و تو میمانی و جزیره های دریا دلتو می روی و من میمانم و ورق ورق نیلوفران ِ دلشیفته ی شناورروز می رود و شب می رسد و سینه، سینه ناگفته های ِ گریاندلاز مسیر موسیقیِ باد و رقص بید که میگذشتیممن جا مانده بودم در سیزده سالگی خاتونی گندمگونبا چشمهایی شفاف ، گیسویی قهوه ای ،و پیراهنی گلریز با رنگ و بویِ سفید و صورتینسبت ما باهم ، خویشاوندی ِ باد بود و خاک بود و آتش و آبدر باران ، یا هر دو بی چتر بودیمیا چتری برای باراندر آفتاب یا هردو می سوختیمیا چشمه ساری برای سرابچه اهمیت دارد چند رویا به سلام سپیده باقی مانده باشدصندلی ِ تو از تو خالیستو موسیقیِ بی کلام ِ "احمدِ پژمان " هی به پایان رسید و باز به آغازش باز گشت ....از ناگفته هایت رفتم طرحی در آینه بنشانمدیدم که چشمی شد، شبیه ِآخرین شعر نیمه کاره ی شاملوو درنگ ِ دردناکِ آیدایش...گفته بودمتبردباری ِ اندوهگین ِ سالهایتبه حادثه ای ختم خواهد شدکه از سنگ ستاره می سازد واز ترانه های اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 از نگاهتسرِ سوزنی پیدا نیستگم شدنت به چه معناستدوباره در چه خیالی ؟اینکه ، خواب خاطرات خاک خورده را بتکانییا ، مرا سمتِ جزیره ی سرگردانی بکشانی ؟هنوز هم عشق ِ عمیق ِ دو جزیزه به همسوگند ِ عزیز ِ قناری هاستآندو جزیره یکی منکه به در جستجوی ِ جفتش که توییچه توفانهایی راکه طی نکرده استزری مینویی  اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 بیهوده نیست که پویانی **سایه ای داشت گیتار می نواختو با لبخند ِ پر مهری نگاهِ مکدرم را به روشنی می بردآنجا که دشت با لهجه ی گندم گونش ،آواز خوانِ رقص نرم و نازکِ رویای ِ نو جوانی ِ من بودآنجا که رمه ها و ردیف ِ رفیقانه ی بنفشه های وحشی ،از نگاهِ آفتاب بوسه می دزدیدندآنجا که شوبه ( شب پا )ااحتمال هجوم گراز ها را گوش به زنگ نشسته بودو شبهایش را به امید رسیدن به چشمه ای که قرار گاه او و یارش بود طی میکرد...آری من به آنجاها پرتاب شده بودم .بخود م که آمدم تو نبودی تو گم بودی اونقدر صدایت کردم که بی صدا شدمتمام گذر ها را کناره گوشه ی شهر را ،و بلندی های اطراف شهر را ،گریاندل گذشتماما ، تو خیلی گم شده بودی .... خیلی .....خورشید آخرین نگاهش را از ماه ِ منتظر گرفته بود که چشمم بهگودالی افتادپیش و پیش تر رفتم .................تو در آن گودالی که با دستهای کوچک خودت حفر کرده بودیداشتی خانه ی خیالی خودت را نقشه می کشیدیدر کشف کدام راز بودی ؟کدام شیطانک تو را سمت ِ خیالهای پر خوف و خطر می کشاند ؟هنور دلیلِِ ارتباط تو را با آن گودال ها در نیافتمهی همواری ها را چاه و چاله کردی و هی من پیِ ت اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 باغچه ای به باغی میگوید :سه بهار دیگر که بگذردمن با یکی از ستاره عروسی خواهم کردتا آنوقت تو حتمن مادر بزرگ میشویباغ پاسخ داذ : تکیدگی فردایم را به رُخم نکشبیا امروز را زندگی کنیممن بی اندیشه ی گذشته و آیندهو تو بی خیال - تا سه بهار دیگر منتظر شدنباغچه بفکر فرو می رودتا او پاسخ روشنی به باغ بدهدباغ هزاران بوسه از بهار پشت پنجرهچیده است .*باغچه خوابش نمی بردنگاهش رنگ دیگری داردبا لکنت از باغ می پرسد :آیا تابحال عاشق شده ای ؟باغ با لبخند قشنگی میگویداوووووووووخیلی بارباغچه میپرسدعشق یعنی چی ؟عشق.....عشق یعنی ..یعنی هستنو هستن ؟یعنی ادامه ی بی انتهای - تو و ما و منیعنی همه چیزیعنی خود - خود - خود عشقباغچه به التماس میگویدکاری کن که خود - خود عشق باشمگلدان بزرگ در گوش گلدان کوچک چیزی می گویدکه خواب دور ترین ستاره را به عطسهوا می دارد....زری. مینویی  اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 این سایه کیستکه این گونه مهربانبا لحظه های پر ملالم به گفتگوستاو کیست ؟کیست اوکه چنین بی دریغبا کنج دنج ِ خیالم شده رفیقماندم ، چگونه اش کنم تعبیرروح عریز عشق ؟یا ته نشین -خاطره ی دورِ دوستی ...زری . مینویی اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 نگاهم به نقره ، تقره ی امواج ِ رود ِسِن بوددلم اما به تکه نورِِ جامانده در آسمان شهرشب زنده دار ِ پاریسچند نفس مانده به روبوسی ِ آرزویِ دیدار دوباره ی من و توپسرک نوجوانی با یک دسته قفل ریز و درشتمیان ِ خیال خاطرات خوش خزر و زمزمه های دُردانه ی رودخانه سِنایستاده بود و نگاهم میکردبا خود م گفتم تو که هی دم به ساعتکیف و کلید و کارتِ بانک و بیمه ات را گم می کنیبیا و به نبت دیدار دوباره ی پرنده ای که ترکش کرده بودیقفلی از آن جوانک بخر ، ببندش به همین پلو کلیدش را بسپار به رودِ سن شاید موجی با موجی بپیونددو او سر از سودای خزر در بیاوردشادی جوانک شادم کرده بود اما، دل نگو اندوه ِ بی انتها بگو ...هنوز رود را بدرود نگفته بودم که دستی به شانه ام خورددوباره همان سایه و باز من و همان پرسش ِ پیشین ..که ای جانکم تا بحال کجا بودی ای ندیدنت دلیل دلتنگی ؟واو نیز دوباره جوابم داد : تا بتو برسم صدها پونه و پرنده و پروانههمین را از من پرسیده بودند ...........تو را جان ِزندگی دیگر چیزی از من نپرس که حوصله ی پاسخم نیستآمدم که فقط برایت ترانه بخوانمترانه ؟ کدام ترانه ؟همان که در گیرو دار توفان سال پیش اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

 کولی دستی به موهایش میبردمیان ای وای گفتن و چیدن تارهای تازه سفید شده ی مویش بودکه آینه گفت :آهای دیوانه چه میکنی ؟کولی جوابش داد آخر در همسایگی من گیتار نوازی خانه دارد که من صدای سازش را عاشقم .میخواستم خود را جوان کنم تا او تنها برای من بنوازدآینه جوابش داد : اگر تو همچنان در این گمان بمانی ، بی گمان او به زن دیگری دل خواهد باختزنی که چنانکه هست ِ خود را وارونه جلوه ندهد و زیبایی و شادی را برای همگان بخواهد و هرگز واقعیتش را در حجاب نگه ندارد .کولی گفت من اما همانطوربودم که تو میگویی . آینه گفت بوده ها را رها کن..........اینکنگاهِ تو چیزی از آنچه می باید، کم داردبه دقت در من نگاه کنپیدایش میکنی .اگر نه تو می مانی ومویه های موی سفید توو پیش ِ روی ِ بی انتهای ِ تنهاییاز من گفتن توخود دانی ...............زری مینویی. اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

ریل بود و راه بود و طی شدن زنی که هیچ کسدر هیچ ایستگاهی در انتظارش نبودسفری در مسیر پونه ها و پروانه هاسبز های دنباله دار بها ر ، بهار می گفتند ودلِ بیقرار ِ زن یار ، یارشادی ستاره های ِ صحرا نشین چه با شکوه بودآنجا که که ماه با جفتش گستره ی بی پایانی را خدایی می کردریل بود و راه بود و زنی که.........................درست در دردناکترین لحظه هایش آموخته بودکه جان پریشانش رودخانه شوددیوانه شودو زلال ترین آیینه .....چه شگفت انگیز بود گریزِ ِ دست-بسته اشدر نگاه ِ گلهای ِ آفتاب گردان ِ دو سمتِ ریل و راه !صدای اتفاق خوش نیفتاده می آمداز قلب پرنده وار او شاید ،یا از ریشه ی اندیشه ای ،که خزان دلش را چگونه بهار می توان شد آموزانده بودچه تفاوتی داشت بانک خروس رابا ناز نفس ِقناری اشتباه گرفته باشدیک آسمان ستاره در نگاهش می درخشیدچه تفاوتی داشت ؟چه تفاوتی !دو سه نفس دورتر سایه ی گنگیگرم نواختن گیتار بودسازش خوش بود و صدایش نیز .زن به خودش گفت : این ساز و این صداهمان اتفاق خوش هر گز نیفتاده نیست ؟روح ِ عزیز عشق ؟یا ته نشینِ خاطره ی دور ِ دوستی ؟یا ؟؟؟؟؟؟؟ترن به پایان راه رسیده بودزن چمدانش را برداشت اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14

بیاد خواهرم طاهره که نیمی از مرا باخود برد و خود نیز به قصه ها پیوست **ازاون طوفان تو این طوفان دویدنبهاری شد که سبزش سر نداره ببار بارون که سبز سر بریده بشه تاج سر هرچی بهارهمن مو شب و بغض بی جوابیدروغ تازه کهنه کتابی ببر خطی از اون تازه کتابیکه رو قول و قرارش پایدارهمگه نه این که قوم و خویش خاکی مگه نه واسه آبادی هلاکی ببار ای مخمل سبز نوازش ببار ای مادر معنای پاکی قلم بر دار امشب شاعری کن هوای غصه را نیلو فری کن ترا جان همون نیلو فری که ترا دوست داشتنش دیونه واره ترا به قطره آتش پرستی که دریا دور اون پروانه واره بزن نقشی از اون رنگین کمونی که هر نقشی کشیده شاهکاره بخاطر پرنده سفیدی که عمریه نگاهش بی بهاره ببار امشب ببار امشب ببار طوری که فرداتموم بشه به فردا شب چاره مگه نه این که قوم و خویش خاکیمگه نه واسه آبادی هلاکیببار ای مخمل سبز نوازش ببار ای مادر معنای پاکیزری مینویی اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14